کد مطلب:270673 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

استمرار و دائمی بودن حجت و بررسی آن در نهج البلاغه
«و اصطفی سبحانه من ولده انبیاء اخذ علی الوحی میثاقهم و علی تبلیغ الرسالة امانتهم، لمّا بدّل اكثر خلقه عهدالله الیهم فجهلوا حقّه و اتخذوا الانداد معه، واجتالتهم الشیاطین عن معرفته و اقتطعتهم عن عبادته فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه».

اولین خطبه نهج البلاغه با حمد خداوند و صفات سلبی او شروع شده، از خلقت عالم و ملائكه سخن می گوید، و پس از آن به خلقت حضرت آدم و طغیان شیطان و وسوسه او و فریفته شدن آدم و هبوط او اشاره دارد. در ادامه، بعثت انبیا و اهداف آن ها و هدف از بعثت و نیز بعثت رسول اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) و كتاب خدا مطرح می شود. خطبه با ذكر حج و هدف آن و خصوصیات و جایگاه آن در اسلام به پایان می رسد.

ترجمه خطبه:

«خداوند ـ تبارك و تعالی ـ از بین فرزندان آدم (علیه السلام)خالص ترین آن ها را به عنوان پیامبر برگزید و از آن ها با وحی ـ چه در مرحله دریافت و چه در مرحله ابلاغ ـ پیمان محكمی گرفت كه بر وحی آگاه باشند و از آفت نسیان و ابهام و اجمال و تحریف پیراسته باشند و حجّت را بر خلق خدا تمام كنند».

قرآن كریم به این مطلب اشعار دارد:

(وَ اِذْ اَخَذْنا مِنَ النَّبییّنَ میثاقَهُمْ وَ مِنْكَ وَ مِنْ نُوح وَ اِبراهیمَ وَ مُوسی وَ عیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ اَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقاً غَلیظاً لِیَسْئَلَ الصّادِقینَ عَنْ صِدْقِهِمْ وَ اَعَدَّ لِلْكافِرینَ عَذاباً اَلیماً) [1] .

«و [یاد كن] هنگامی را كه از پیامبران پیمان گرفتیم، واز تو واز نوح وابراهیم وموسی وعیسی پسر مریم، واز [همه] آنان پیمانی استوار گرفتیم. تا راستان را از صدقشان باز پرسد، وبرای كافران عذابی دردناك آماده كرده است.»

خداوند از پیامبران اولی العزم پیمان اخذ كرد. در آیه اشاره ندارد بر چه چیز اخذ میثاق شده است. حضرت در خطبه توضیح می دهد كه این اخذ میثاق غلیظ، بر وحی بوده تا انبیا وظیفه سنگین شان را به آخر برسانند; و پیامبر اسلام اولین كسی می باشد كه از وی اخذ میثاق شده است، زیرا از همین آیه به دست می آید «مِنك» قبل از نوح و سایر پیامبران است. روایات بسیاری این را تأیید می كند. در زیارت رسول الله آمده است: «اول النبیین میثاقاً و آخرهم مبعثاً» [2] و قرآن می فرماید:

(وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی اِنْ هُوَ اِلاّ وحْیٌ یُوحی)

«رسول به سبب وفاداری به آن میثاق، از هوی گریزان است و جز وحی چیزی بر زبان جاری نمی كند». [3] .

در جای دیگر می فرماید:

(ما كانَ لِبَشَر اَنْ یُؤْتِیَهُ اللهُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لِی مِنْ دُونِ اللهِ) [4] .

«این چنین نیست كه خداوند به بشر و نبی، كتاب و نبوت را اعطا كند ـ و با او میثاق وحی ببندد ـ، آن گاه رسول عهد شكنی كند و به جای دعوت به حق به خویش دعوت نماید».

«و علی تبلیغ الرسالة امانتهم».

خداوند در مرحله تبلیغ رسالت و آن چه انبیا مأمور به ابلاغش بودند، از آن ها امانتی را اخذ كرد، یعنی وحی را و تبلیغ رسالت را به پایان ببرند و آن را به اهلش برسانند. حضرت امیر (علیه السلام) درباره ملائكه می فرماید:

«این ها امانت دار وحی هستند و در ارسال وحی به انبیا كوتاهی ندارند». [5] .

از به كارگیری كلمه «امانت» در آیات قرآن و عبارات نهج البلاغه به دست می آید كه امانت، عبارت از عهد و پیمانی است كه بسته شده است و آنچه را طرف مقابل قبول كرده، امانتی نزد او است. لذا خداوند، كه با انبیا بر وحی پیمان بسته، میثاق او بر وحی امانتی در دست انبیاء است، كه باید آن را ادا كنند و به رسالت خویش كه تبلیغ وحی است، اهتمام داشته باشند. آن گاه خداوند از آن ها این امانت را اخذ كرده، آن ها را مورد بازخواست قرار می دهد.

شاید منظور از «صادقین» در آیه بعدی همین «نبیین» باشد كه از صِدق آن ها سؤال می شود. تعبیر «الصادقین عن صدقهم» می رساند این ها در ادای امانت صادق بودند.

آن حضرت در یكی از نامه هایش می فرماید:

«و من لم یختلف سرّه و علانیته وفعله ومقالته فقد ادّی الامانة» [6] .

این حدیث می گوید: تطابق قول و فعل و نیت، انسان را صادق می سازد، كه طبعاً به امانت، وفا خواهد كرد.

كتاب و حكمت و نبوت، آن طور كه در آیه هشتاد ویك آل عمران آمده است، امانتی است كه انبیاء آن را پذیرفته و از آن ها بر این امانت اخذ میثاق شده است.

اخذ میثاق انبیاء در شرایطی است كه اكثر مردم به امانت و عهد الهی خیانت كرده، در آن تغییر و تبدیل روا داشتند. از یك سو بر عبودیت خداوند عهد بسته بوده اند [7] كه با به كار نگرفتن ابزار معرفتی كه خداوند در وجود آن ها به ودیعه گذاشته بود، ـ یعنی قوای ادراكی و حواس ظاهری ـ عهد را شكستند و در نتیجه نسبت به حق خداوند، جاهل شدند، و سرانجام به شرك روی آوردند. آن ها چون از قدر خویش غافل شدند، خداوند را نشناختند، پس شیطان از این فرصت استفاده كرد و از این روزنه رسوخ كرده، آدمی را از معرفت حق منحرف كرد. آن طور كه «ابن اثیر» در نهایه معنا می كند شیطان ابتدا انسان ها را به استخفاف كشاند، آن گاه همراه آن ها در ضلالت سرگردان شد. و فرعون نیز با همین شیوه بر قوم خویش مسلط شد.

(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَاَطاعُوهُ) [8] .

این استخفاف از استعمار و استضعاف مقدم تر است.

بنابر این; معنایی كه شارحان نهج البلاغه كرده اند ـ كه چون مردم منحرف شدند، خداوند از انبیا اخذ میثاق كرد ـ صحیح نیست، بلكه انسان هر چه قدر هم بر فطرت خویش باقی می ماند و بر قدر و درك خود فائق می آمد، نیازش به انبیاء بیش تر می شد.

شاید به یك اعتبار معنای شارحان درست باشد، كه حضرت نمی فرماید: آن ها را ارسال كرد، بلكه می فرماید: بر آن ها میثاق غلیظی گرفت كه با انحرافات مردم شدت عمل بیشتری اِعمال كنند، تا اكثر خلق را به صراط، هدایت كنند، در آن هنگامی كه شیطان در حوزه معرفت آدمی رسوخ كرد و او را به استخفاف كشاند و راه رشد و فلاح آدمی را بست، و راه عبودیت انسان را قطع كرد [9] .

«فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه» [10] .

این بخش دنباله و عطف به ابتدای كلام است; یعنی «اصطفی سبحانه من ولده الانبیاء...».

خداوند سبحان بعد از اخذ میثاق و داشتن شایستگی و بایستگی انبیاء برای رسالت عظیم، آن ها را بعد از برگزیدن، برانگیخت، آن هم در بین همان اكثریت كه از جنس خود آنها بودند، نه از غیر انسان، تا به آدم ها بقبولاند كه انسان استعداد درجات بالایی را دارد و می تواند رسول وحی و امین حق شود. با این كه اهل خسران در اوج ناباوری می گفتند: مگر بشر می تواند پیام آور وحی باشد؟! و این ها كه مدّعی نبوتند، بر خداوند افترا می بندند.

خداوند پیامبران را مبعوث كرد، و بعث و ارسال را استمرار بخشید، و به سوی مردم انبیاء و حجت های خود را پیاپی برانگیخت. كلمه «واتر» كه با كلمه «تتری» ـ در آیه ـ از یك واژه است، به معنای فرد و تنها می باشد. كلام حضرت تصریح دارد كه خداوند انسان را لحظه ای بدون حجّت وانمی گذارد.

سپس امام (علیه السلام) در ادامه كلام به اهداف و انگیزه برانگیختن انبیاء اشاره دارد، كه توضیح آن در اهداف انبیاء خواهد آمد. حضرت بعد از چند بخش كه از فلسفه بعثت انبیاء سخن می گوید، مجدداً تأكید بر استمرار حجّت دارد و می فرماید:

«و لم یخل الله سبحانه» [11] .

«خداوند سبحان خلقش را از حجّت صامت و ناطق، خالی نگذاشته است. همیشه در بین خلق پیامبری هست كه به سوی آن ها ارسال شده، یا كتابی هست كه بر آن ها نازل شده و یا حجتی وجود دارد كه همراه خَلق است».

خَلق بدون این حجّت نمی تواند باقی باشد و بر طریق و سنت ها پابرجا و استوار بماند. از آن رو كه حضرت در بخش بالا و در این جا كلمه «سبحانه» را تكرار می كند، وجه عنایت و اهتمام حق را می رساند، كه خداوند برای هدایت خلق و اِتمام حجّت و تبیین آیات و بینات، هیچ كم نگذاشته و پاك و منزه از هر نقصی است. و اگر انسان دیروزی یا انسان معاصر كمبودی را احساس می كند، یا كمبودها را توجیه می كند ودر دفاع از دین می گوید نباید از دین و رسول انتظار زیادی داشت. باید ریشه این احساس را در جای دیگر جستجو كرد، كه یا از جهت

(ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ) [12] .

«دنیا نهایت علم این ها است»

بوده و انتهای علم این ها به چهار دیواری دنیا خلاصه می شود، و یا غافل از شناخت ارزش خویش هستند، و یا برای دین و رسول چندان رسالتی قائل نیستند.

(سُبْحانَهُ وَتَعالی عَمّا یَقُولُونَ عُلُوّاً كُبیراً) [13] .

«او پاك ومنزّه است واز آنچه می گویند بسی والاتر است».

نكته دیگری كه حضرت دارند، انتخاب كلمه «خلق» به جای انسان یا بشر و یا ناس است، كه معنای عامی دارد و سایر مخلوقات از جمله جنّ را دربر می گیرد.

لطافت دیگر وجود كلمه «اَو» است كه می توان آن را به معنای واو گرفت، یعنی نبی و كتاب و سنت و حجّت و آیات بیّنات، همیشه در بین خلق موجود است یا «اَو» به معنای خودش باشد، كه دلالت دارد: حداقل یكی از این ها از خلق جدا نیست.

«رسل لا تقصّر بهم قلّة عددهم...» [14] .

حضرت آن گاه در توصیف حُجَج الهی و ارتباط آن ها با هم دیگر در ادوار مختلف زمانی، سخن می گوید، كه هیچ عاملی رسولان را در تبلیغ رسالت و ادای امانت و وفای به عهد مانع نشد. كمی عدد این ها و كثرت مخالفان و تكذیب كنندگان، موجب كوتاهی این ها در انجام وظیفه نشد، حضرت امام حسین (علیه السلام)فرمود:

«واللّه لو لم یكن فی الدنیا ملجأ ولا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة» [15] .

«اگر در دنیا هیچ پناهگاهی نداشته باشم با یزید بیعت نخواهم كرد».

با این كه حجج الهی در یك زمان با هم نبودند، ولی از آن جا كه هدف مشترك داشته و از یك منبع تغذیه می شدند و همه امت واحد بودند، پیشینیان آن ها پیامبران آینده را می شناختند و به دیگران می شناساندند و زمینه را برای ظهور آن ها فراهم می كردند و مردم را در انتظار آن ها آماده می نمودند. آن ها مبشرانی برای آینده بعد از خود بودند. در آیه (6) سوره صف، و آیه (157) سوره اعراف، دو رسول اولی العزم ـ موسی و عیسی ـ جامعه بشری را به ظهور و بعثت رسول اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) خبر دادند، و یوسف به ظهور موسی در جامعه بنی اسرائیل خبر داد.

انبیاء و رسولانِ بعد، از پیامبران گذشته یاد كردند و از اهداف آن ها و از قوم و عاقبت امرشان خبر دادند. قرآن یكی از فوائد ارتباط و اطلاع انبیاء از پیشینیان را، تسكین و تثبیت قلب نبی ذكر می كند:

(وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْكَ مِنْ اَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ وَ جاءَكَ فی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْری لِلْمُؤْمِنینَ) [16] .

«وهریك از سرگذشت های پیامبران خود را كه بر تو حكایت می كنیم، چیزی است كه دلت را بدان استوار می گردانیم، ودر اینها حقیقت برای تو آمده، وبرای مؤمنان اندرز وتذكری است».

آیات سوره هود از فشاری كه رسول از مخالفان می بیند، خبر می دهد كه چگونه برخورد كفار و نسبت افترا دادن به رسول و انتظارهای بی جا و بی موردی كه آن ها داشتند، بر رسول سنگین آمده و این، حكایت از خسران وجودی آن ها دارد كه قدر خود را نشناخته و ارزش ها را در فرشته بودن رسول جستجو می كردند!

خداوند در برابر این ها رسول را با «بینات» مسلح می كند; بینات و شاهدی از خود پیامبر [17] ، یعنی علی (علیه السلام) و ریشه ای كه او در تاریخ دارد و در ادیان سابق، اسمش مكتوب و ثابت است. آن گاه از دو گروهی كه در برابر هم صف بندی كرده، سخن می گوید و رسول را به عظمت كارش آگاه می كند. [18] آن گاه به داستان نوح، اولین پیامبر اولی العزم، می پردازد و در آیات بعدی، پس از ذكر این داستان غیبی، رسول را به صبر دعوت می كند و از عاقبت امر خبر می دهد.

(... فَاصْبِرْ اِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقینَ) [19] .

سپس داستان هود را دنبال می كند و از ثمود و پیامبرشان صالح سخن می راند و از ابراهیم و قوم لوط سخن می گوید و از شعیب در میان قوم مدین و سپس از جریان موسی و فرعون خبر می دهد. آن گاه خطاب به حضرت رسول (صلی الله علیه وآله وسلم)می فرماید:

(فَاسْتَقِمْ كَما اُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَكَ) [20] .

«تو ـ ای پیامبر ـ و كسانی كه به حق بازگشته و همراه تو هستند آنطور كه امر شده اید و از شما خواسته شده، باید استقامت كنید».

پیامبر در این باره فرمود:

«شیّبتنی هود» [21] .

«سوره هود من را پیر كرد»

خداوند برای سبك كردن این مسئولیت سنگین، از انبیاء و قوم آن ها و عاقبتِ هر یك، سخن راند، تا دل رسول را قوی دارد و موعظه و تذكر باشد برای آن ها كه به رسول پیوسته اند.

«علی ذلك نسلت القرون ومضت الدهور...» [22] .

و این سنت جاریه الهی در استمرار انبیاء و عدم انقطاع حجج الهی، در ادوار مختلف تاریخ عبور ملت ها و گذشت روزگار و پدید آمدن نسل های جدید ادامه یافت، تا به خاتم انبیاء و از او به خاتم اوصیا رسید. مرحوم صدوق در كتاب امالی روایتی را از امام صادق (علیه السلام)به نقل از حضرت رسول روایت می كند، كه حضرت، برگزیدگان الهی را از آدم (علیه السلام) تا علی (علیه السلام)برمی شمارد [23] .

آن گاه حضرت در پایان، از بعثت رسول و شرایط فرهنگی و اجتماعی عصر بعثت، و این كه خداوند حضرت را برگزید تا به وعده اش عمل كرده، حجّت را بر خلق تمام كند و دور نبوت را به پایان برساند، سخن می گوید. ان شاءالله در مبحث خاتمیت توضیح این بخش خواهد آمد.

حضرت در ذیل خطبه، این كلام نورانی را می فرماید: درست است نبوت به حضرت محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) ختم شد و بعد از او، پیامبری مبعوث نخواهد شد، لكن خاتمیت به معنای ختم حجّت نیست، تا دیگر برای خلق حجتی نباشد، بلكه به شیوه انبیای سَلَف، آن حضرت نیز، حجتی را برای امتش به جا گذاشت. زیرا هدف دار بودن و عنایت و لطف حق و نیاز آدمی اجازه نمی دهد خلق بدون حجّت باشد. خلق خدا در مسیر حركت و سلوك خویش به سوی حق، هم نیازمند صراط روشنی است و هم راهنمایی كه راه عبودیت را به او بنمایاند. از این رو حضرت می فرماید:

«خلّف فیكم ما خلّفت الانبیاء فی اممها، اذ لم یتركوهم هملا، بغیر طریق واضح، و لا علم قائم» [24] .

«محمّد (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در میان امّت خود چیزهایی به ودیعت نهاد كه دیگر پیامبران در میان امّت خود به ودیعت نهاده بودند، زیرا هیچ پیامبری امّت خویش را بعد از خود سرگردان رها نكرده است، بی آن كه راهی روشن پیش پای شان گشوده باشد یا نشانه ای صریح وآشكار برای هدایت شان قرار داده باشد.»

این كلام درست همان معنای حدیث متواتر ثقلین است.


[1] احزاب: 8 ـ 7.

[2] مفاتيح الجنان، زيارت رسول الله (صلي الله عليه وآله وسلم) از بعيد.

[3] نجم: 4 ـ 3.

[4] آل عمران: 79.

[5] نهج البلاغه، خطبه 91.

[6] نهج البلاغه، نامه 26.

[7] (الم اعهد اليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان... وَاَنِ اعبدوني). يس: 61 ـ 60.

[8] زخرف، 54.

[9] تعبير «اقتطع» به جاي «قطع» نشان مي دهد انسان دعوت شيطان را با رغبت پذيرفت، زيرا قبل از آن از خداوند فاصله گرفت.

[10] نهج البلاغه، خطبه 1.

[11] مدرك پيشين.

[12] نجم، 30.

[13] اسراء، 43.

[14] نهج البلاغه، خطبه 1.

[15] بحار، ج 44، ص 329.

[16] هود، 120.

[17] هود: 17.

[18] پيشين: 24.

[19] پيشين: 49.

[20] پيشين، 112.

[21] امالي شيخ صدوق، مجلس 41، ح4، ص304.

[22] نهج البلاغه، خطبه 1.

[23] امالي صدوق، مجلس 63، ح3، ص486.

[24] نهج البلاغه، خطبه 1.